سالها زین پیش، زمانی که اینترنتی و وِبی وجود نداشت شایعه، رسانهای پنهان و غیر رسمی اما بسیار قوی بود؛ رسانهای که مردم و دولتمردان، هم از آن واهمه داشتند و هم استفاده سوء میکردند.امروزه هم که اینترنت، جهانیترین، در دسترسترین و همگانیترینِ رسانهها در تاریخ صناعت بشر است، شایعه، از هر رسانهای بیشتر، بال و پر گرفته و پنهانتر، پررنگولعابتر، باورکردنیتر، قویتر، گستردهتر و سریعتر از گذشته شده است.هیچکس به درستی نمیداند چند درصد از محتوای وب را شایعه اشغال کرده و ظرف اینترنت به چه میزان، مملو از شایعه است.
جدیدترین قربانی رسانه شایعه سایبری، خود زاکربرگ، رییس فیسبوک است که خبر مرگش روز ۲۱ آبان ۱۳۹۵، همان روزی که داشت علناً از سهم فیسبوک در رییس جمهور شدن ترامپ رفع اتهام میکرد، به سرعت برق، عالمگیر شد.
جالب است که سه روز پیش از برگزاری انتخابات هشتم نوامبر ۲۰۱۶ در ایالات متحده، هفتهنامه “دِ نِیشن” از خواندگان پرسیده بود:
• آیا فیسبوک و گوگل در رفتار رأیدهی حدود ۲۰۰ میلیون رأیدهنده در پنجاه ایالت آمریکا به یکی از نامزدهای ریاست جمهوری و به ۴۳۵ نفر از اعضای مجلس نمایندگان، بهعلاوه ۳۴ نفر از صدنفر عضو سنا دخالت میکنند و تعیینکننده نتیجه انتخابات هستند؟
چند روز بعد از انتخابات کذا، موجی از شایعه در فضای مجازی حاکی از نقش مداخلهگرانه رسانههای اجتماعی و در رأس آنها فیسبوک، در پیروزی ترامپ بر کلینتون شکل گرفت. سپس روز ۲۱ آبان، مارک زاکربرگ، مدیرعاملِ “شایعتاً” فوت شده فیس بوک، هرگونه شایعه در خصوص مداخلهگری فیسبوک را بیپایه و اساس خواند. او در واکنش به شایعه تأثیرگذاریNews Feed در پیروزی ترامپ، در کنفرانس «فناوری» شرکت و عنوان کرد: «این تصور که خبرهای جعلی که تنها بخش کوچکی از محتوای فیسبوک را تشکیل میدهد بر انتخابات تاثیرگذار بوده است، به هیچ وجه پذیرفتنی نیست. رأیدهندگان بر اساس تجربههایی که در طول زندگی به دست میآورند، تصمیم میگیرند و نامزد مورد نظر خود را انتخاب میکنند».
اما برخلاف گفته زاکربرگ، خانم مهناز معیری طی مقالهای در روزنامه شرق (به شماره ۲۶۰۱ – ۱۳۹۵روز سهشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۵) به پرسش فوق، پیش از طرح آن از سوی «دِ نِیشن»، پاسخ مثبت داده بود: آری، فیسبوک و گوگل در رفتار رأیدهی مردم دخالت میکنند و تعیینکننده نتیجه انتخابات هستند.
خانم معیری در آن مقاله نوشته بود:
بر قدرت دستکاری شدن ذهن کاربران اینترنت توسط جویشگرها و رسانههای اجتماعی باید تأکید کرد.
ویژگی device awareness موجود در پایانههای هوشمند متصل به فضای سایبر، به صاحبان قدرت سایبری امکان تردستیهایی چون ذهنخوانی را میدهد. اما آنچه برای کاربران اینترنت مهم است، این است که:
• کاربران باید بکوشند با علم بر قدرت روزافزون تأثیرگذاری رسانهها، ضمن بهرهگیری مثبت از شبکهها و ابزارهای هوشمند، خِرَدورزی، اعتماد به نفس و استقلال رأی خود را در کار با رسانههای سایبری، با هوشیاریِ مداوم حفظ کنند.
• باید پذیرفت که همه غریبههای فضای سایبر، خوبی کاربران را نمیخواهند بلکه با سوء نیت، از دور در کار وارسی ذهن، احساس و رفتار کاربران هستند.
همین «همراهی» که در دستِ “سر به گوشیها” ، این “سر به هوا”های مدرن، قرار دارد وسیلهای است برای کنترل احساس و راهبری عمل کاربران از دور؛ و ابزاری است برای تحتتأثیر قراردادن تودهها در انتخابات و تصمیم گرفتن در این خصوص که به چه کسی بهتر است رأی داد یا رأی نداد.
پیشینه دستکاری اذهان
خانم معیری مینویسد: دستکاری سنجیده اذهان، سابقه یکصد ساله دارد: خواهرزاده زیگموند فروید، Edward L. Bernays ، بنیانگذار روابط عمومی نوین است. او از تز فروید برای راهیابی به ضمیر نیمهآگاه مردم استفاده کرد تا روشهای کنترل اذهان را برای تولید مصرفکنندگان بی اراده، بنیان نهد.
شریک تجاری او، پُل میزر معتقد است که: «باید سمت و سوی رفتار مصرفکنندگان را از “احساس نیاز” به “ابراز درخواست” معطوف کرد و مردم را بهگونهای پروراند که دلشان بخواهد چیزهای تازه را تمنا کنند، حتی پیش از آن که آنچه دارند منسوخ و از کار افتاده شود. باید ذهنیت جدیدی را شکل داد؛ امیال شخص باید بر نیازهای انسان چیره شوند».
برنیز در ۱۹۲۸ با افتخار اعلام کرد که چگونه روشهای او به گروه کوچکی از سرآمدان ایالات متحده این قدرت را داده است تا آنها بتوانند ذهن مردم را کنترل کنند: «دستکاری سنجیده و هوشمندانه عادتها و عقاید تودهها، عنصری مهم در جامعه مردمسالار نوین است. آنان که این سازوکارها را اِعمال میکنند، به قدرتی نامرئی میرسند. به این ترتیب، کسانی که هیچگاه نامی از ایشان نشنیدهایم، الگوهای ذهنی جدیدی را به خورد تودهها میدهند و به این طریق بر آنها حکومت میکنند. بنابراین تودهها به تقریب در هر عمل و در زندگی روزمرهشان، زیر سلطه تعداد به نسبت قلیلی از اشخاص هستند که ریسمانهای کنترل ذهن جمعی را در دست دارند و تودهها را به هر سو که بخواهند میکشانند».
چیزی که حالا تحول یافته، این است که به یاری فناوریهای رشدیابنده دادهکاوی و رسانههای اجتماعی، نسل جدیدی از “برنیزها” سربرآوردهاند و توانستهاند قدرت خود را خیلی عمیقتر از آنچه در خیال پیشینیان میگنجید، در اذهان تودهها تزریق کنند.
مثلاً دانشمندی به نام فاگ (Fogg) رشته دانشگاهی جدیدی را تأسیس کرده به نام، «کـَپتـُلوژی» (captology) که فناوری معتقدسازی و بهظاهر حوزهای علمی و رشتهای آکادمیک است برای تأثیرگذاری مجابگرایانه کاربران توسط رایانه. او مدتی است که در «آزمایشگاه فناوریهای مجابگر استنفورد»، مشغول آموزش نخبگانی تازهنفس و باهوش برای تغییر نگرش و رفتار کاربران است.
فنون کـَپتُلوژی، عرصههای جدیدی را در زندگی روزمره ما خلق کرده است: نواهایی که هردم از گوشی تلفن هوشمند خود میشنویم، حواسمان را پرت میکنند و نقشکهایی چون «لایک» که استفاده میکنیم، به دیگران میفهمانند چه کسان و چه چیزهایی را میپسندیم و به ما حالی میکنند امروز چقدر محبوبیم. اینها ماشه مدارهای رفتاری معینی را در مغز ما میچکانند.
سازوکار معتادسازی کاربران
برنامههای کاربردی موفق آنهایی هستند که بتوانند نیازی لحظهای را در تودهها برانگیزانند و همان دم، راه برآوردنش را در اختیار کاربر بگذارند. این راهحلها، ذرهای “اِندُرفین” (Endorphin ) را که مسکن طبیعی بدن انسان است، در مغز تولید میکنند؛ مادهای که به انسان، احساسی خوب میدهد.
فیسبوک براساس همین سازوکارهای اعتیادآور توانسته است امپراتوری بزرگاش را، با حدود دو میلیارد عضو فعال، برپا کند.
پدیده FOMO
یکی از شاگردان فاگ به نام، «نیر اِیال» (Nir Eyal) گفته است: آن جرقه اصلی که باعث حرکت اعضا در فیسبوک میشود، پدیدهای است به نام، «فومو» (FOMO) یا «ترسِ از جاماندن» (Fear Of Missing-Out) و عقب افتادن.
فیسبوک قدرتش را برای کنترل رفتار تودهها با اقدامهایی همچون تحریک موشهای آزمایشگاهی آزموده است. برای مثال فیسبوک در انتخابات پیشین آمریکا به پایانههای حدود ۶۰ میلیون کاربر پیامی فرستاد با این مضمون: «برو بیرون و رأی بده». برآورد شد از میان حدود ۶۰ میلیون کاربر دریافتکننده این پیام، تعداد ۳۴۰ هزار نفر فقط تحتتأثیر آن پیام رفتند رأی دادند. اگر فیسبوک آن پیام را به هواداران حزب یا نامزد معینی میفرستاد بهسادگی میتوانست تلنگری به انتخابات بزند، بیآن که کسی متوجه شود. با قوانین موجود کسی نمیتواند فیسبوک را متهم به وادارکردن افراد به عملی غیر ارادی کند.
فیسبوک در آزمون دیگری که به اعتراض عمومی منجر شد، با ارسال عبارتهایی خیلی مثبت یا خیلی منفی در بخش «نیوزفیدِ» صفحه کاربرانش توانست حالت عاطفی ۶۸۹ هزار نفر از آنها را دستکاری کند.
“اثر دستکاری جویشگر” یا SEME
کنترل ذهن، به امکانات رسانههای اجتماعی محدود نمیشود.
هنگامی که کاربری برای پیشبرد پژوهشِ مورد نظرش، چیزی را در گوگل جستوجو میکند، اغلب نمیتواند به «خودمختاری» خود یقین داشته باشد.
یکی از روانشناسان معاصر به نام رابرت اپستاین (Robert Epstein) از قدرت جادویی شگرف پدیدهای چهره برداشته است که آن را «اثر دستکاری جویشگر» یا اِس.ئی.اِم.ئی (Search Engine Manipulation Effect) نامیده است. اثر مذکور بر این واقعیت استوار است که کاربران در نیمی از جستوجوهایشان روی یکی از دو نتیجه نخست پیشنهاد شده در صفحه اول گوگل کلیک میکنند و در ۹۰ درصد از موارد، کلیکهای آنها روی یکی از ۱۰ گزینه اول پیشنهاد شده در صفحه اول گوگل است. ممکن است هزاران صفحه وب، حاوی پاسخ به یک پرسشِ یک کاربر باشند؛ اما گوگل برای ما تصمیم میگیرد کدام گزینه را بالاتر از بقیه ببینیم و بخوانیم.
اپستاین و همکارش دونالد رابرتسون (Donald Robertson) آزمایشی کردند تا دریابند اِس.ئی.اِم.ئی روی تصمیم مردم در گزینش یک نامزد انتخابات چگونه اثر میگذارد. آنها نتایج تحقیقشان را در اختیار آکادمی علوم آمریکا گذاشتند. در آن آزمایش از دوهزار فرد آمریکایی داوطلب خواسته شده بود با استفاده از یک ابزار جستوجوی اینترنتی ساخته شده توسط آنها به نامزدهای انتخابات استرالیا (برای آن که از پیشداوریهای احتمالی «رأیدهندگان» آمریکایی بکاهند) رأی بدهند.
آنها رأیدهندگان را به سه گروه تقسیم کردند و از هر سه گروه خواستند هر ۳۰ صفحه نتایج جستوجو را ببینند. تنها فرق میان سه گروه، در چیدمان نتایج جستوجو در آن ۳۰ صفحه بود. گروه اول، نتایج جستوجو را به نفع یک نامزد در رأس فهرست نامزدها مشاهده میکرد. گروه دوم، نتایج را بهنفع نامزد رقیب در رأس فهرست نامزدها میدید و گروه سوم نیز نتایج جستوجو را بدون اولویتبندی دو نامزد رقیب، جایی در میان فهرست ۳۰ صفحهای نتایج جستوجو، مشاهده میکرد.
نتایج آزمون باعث شگفتی شد: نامزدی که نامش در صفحههای جویشگر، بالاتر از بقیه قرار گرفته بود، رأی بیش از ۴۸ درصد از رأیدهندگان را به دست آورد. دوسوم رأیدهندگان که «انتخاب»شان مورد دستکاری جویشگر قرار گرفته بود، هیچ خبری از دستکاری سازمانیافته در تنظیم نتایج جستوجویشان نداشتند. این پیمایش بارها تکرار شد و پژوشگران دریافتند: با فنون سادهای میتوانند دستکاری در نتایج جستوجو را از نظر کاربران، پنهان کنند به طوری که کاربران نفهمند نتایج جستوجویشان دارای چیدمانی مغرضانه است. در سال ۲۰۱۴ این روش را در انتخابات نخستوزیر هندوستان اِعمال کردند و دیدند که این روش قادر است شانس انتخاب شدن نامزدی که در نتایج جستوجوی دستکاریشده، در ردههای بالاتری قرار میگیرد، روی ۲۰ درصد از رأیدهندگان تأثیر بگذارد بیآن که خبردار شوند تحت تأثیر این شگرد واقع شدهاند.
گوگل در بیشتر کشورها ابزاری انحصاری برای جستوجوی اینترنتی است. چیدمان نتایج جستوجو از هیچ مقررات قانونی خاصی تبعیت نمیکند. دادگاهها هم آن را یکی از مصداقهای آزادی بیان برمیشمارند. اگر گوگل تصمیم بگیرد روی سرنوشت انتخابات آمریکا تأثیر بگذارد میتواند چنین کند؛ بیآن که کسی پی ببرد.
تا زمانی که اینگونه دستکاریها و آثارشان بازشناسی و مقرراتگذاری نشوند، کاربران میتوانند به طریقی از حقوق خود محافظت کنند. یکی از راههایی که «ژارُن لانیر» (Jaron Lanier)، متفکر برجسته فناوری، پیشنهاد میکند این است که ارتباط خود را با رسانهها و شبکههای اجتماعی وارسی کنید و تسلط خود را بر آنها براساس تجربههای خود بازیابید. او میگوید: آگاهانه از شبکهها و رسانههای اجتماعی به مدت یک روز، یک هفته یا یک ماه فاصله بگیرید و ببینید چه احساسی دارید؛ شدت و میزان اشتیاقتان برای اتصال دوباره چقدر است؛ ببینید آیا از کاروان تمدن جا مانده یا به چیزهای مفید و بهتری دست یافتهاید.
یکی دیگر از راههای محافظت از خود این است که منابع خبری را بشناسید. توجه کنید در چه انباری از اطلاعات زندگی میکنید. عادت رجوع به منابع خبری ثابت و همیشگی را که مطابق سلیقه فکری کاربر است با رجوع به منابعی متنوع، تغییر دهید. وقتی موضوعی را در گوگل جستوجو میکنید، نتایج را در سه صفحه نخست با جویشگری دیگر مانند بینگ[Bing]، داکداکگو [DuckDuckGo]، کورا[Quora] ، داگپایل [Dogpile]، ویمئو [Vimeo]، یاندکس [Yandex]، بُردریدر [Boardreader]و آیِکس-کوئیک [IxQuick]، مقایسه کنید. در بیشتر این ابزارهای جستوجو، کوکیها فعال نیستند و جزئیات اطلاعات شما ذخیره نمیشود که معنیاش آن است که نتایج جستوجوی شما بیطرفانهتر است. در پایان، براساس این درک که ذهن شما همواره در معرض دستکاری بوده است، خوب است به وارسی الگوهای تفکری که از کودکی از طریق فرهنگ بومی در ذهنهای شما القا شده است بپردازید. کدام باورهای شما درواقع انعکاس دستگاه منافع شرکتهای بزرگ جهانی است که شما آنها را مسلم میپندارید؟ کدام باورهای بیچونوچرایی که درباره جهان با خود حمل میکنید درواقع حاصل تلقینهای عمیق فرهنگی بوده است؟ همزمان با طرح این پرسشها، کوشش آگاهانه برای جستوجوی الگوهای معنایی که میتوانند شما را به جهانی منصفانهتر و پایدارتر رهنمون شوند، گریزگاهی از کنترل ذهنی آن بیگانگان را فراهم میآوَرَد، آنهایی که در کار تحمیل افکار خود بر شما هستند.