در دهه گذشته، تکنولوژی راه اندازی کسب و کار های جدید، سرمایه گذاری روی آن ها، بهینه کردن بهرهوری و افزایش گستره جغرافیایی یشان را از هر زمان دیگری راحت تر کرده است. تکنولوژی رسانه های اجتماعی را در اختیار مصرف کنندگان و کارمندان قرار داده و این مساله قدرت این اقشار را هم افزایش داده است. این تغییرات همین حالا هم شکل کسب و کار ها را تغییر داده اند. اما با پیشرفت رباتیک هوشمند، هوش مصنوعی، اینترنت اشیاء و بزرگداده؛ نحوه اداره، مدیریت و استخدام، در کسب و کار ها انتظار دگردیسی بزرگی را می کشد.
کسب و کار های آینده با مدل های امروزی خود تفاوت زیادی خواهند داشت. کارمندان آن ها نه تنها انسان ها، بلکه ربات ها و ماشین های هوشمند را هم شامل می شوند. جایگزین شدن بسیاری از نیرو های کار با تکنولوژی بسیار محتمل است. در بهترین تحقیقی که تا به حال در این باره صورت گرفته؛ «فرِی و آزبورن» از دانشگاه آکسفورد، اظهار کرده اند که تا ۶۶ درصد از نیروی کاری ایالات متحده، از نظر جایگزین شدن با تکنولوژی در ۱۰ الی ۲۰ سال آینده، در ریسک متوسط تا بالا قرار دارند. سوال این است که چه مشاغلی برای انسان باقی می ماند؟
متخصصان MIT، IBM و آکسفورد پیشبینی می کنند که انسان ها همچنان برای کار هایی که نیازمند تفکر منتقدانه، خلاقیت، تفکر خلاقانه و عهده دار شدن مسئولیت های اجتماعی و احساسی هستند؛ مورد نیاز خواهند بود. همچنین جایگاه کار هایی که نیاز به مهارت و انعطاف پذیری فیزیکی بالا دارند (صنایع دستی و کار های هنری)؛ هنوز برای انسان محفوظ است.
اما چه مسئله ای باعث می شود که با وجود تمام این مسائل، محیط های کاری در آینده انسان محور تر باشند؟ محیط های کاری در آینده چگونه خواهند بود؟
به طور طبیعی، افکار ما در واکنش به محرک های خارجی شکل می گیرند. به عبارتی «واکنشی» هستند. مهارت های گوش دادن و همچنین احساسات ما نیز چنین وضعیتی را دارند. برای کار بهینه در زمینه های گفته شده؛ باید یاد بگیریم، افکار، احساسات و خلاقیت خود را در جهت سازمانی متمرکز کنیم و نه در جهت منفعت و دفاع از خود.
مساله این است که تفکر خلاق یا منتقدانه یا به عهده گرفتن مسئولیت های احساسی تعامل با سایر افراد کار های آسانی برای هیچ کدام از ما نیستند. برای غلبه بر محدودیت های زیستی خود در این موارد، نیاز به محیطی داریم که سرشار از پشتیبانی و اعتماد باشند. تفکر انتقادی و نوآورانه کار های تیمی هستند. خبر خوش این است که «علمِ یادگیری» به ما نقشه ای برای ساخت محیط کاری ای که بتواند تفکر سطح بالا، خلاقیت و ارتباط های انسانی را در خود بگنجاند؛ ارائه می دهد. یافته کلیدی این است که محیط های کاری با جو احساسی مثبت؛ یادگیری، تفکر، نوآوری و همکاری را بالا می برند. طبیعتا جو احساسی منفی تمام این ها را سرکوب خواهد کرد.
به عبارت دیگر، بیشتر افراد نمی توانند در محیط هایی که در آن خصومت و بی اعتمادی دیده می شود حداکثر بهره وری را ارائه دهند. آبراهام مازلو (روان شناس) می گوید: «افراد تا جایی از یادگیری لذت می برند که ترس آن ها را ناتوان نکنند. تا جایی که احساس امنیت لازم را برای شجاع بودن در برابر ترس خود داشته باشند.»
برای ساخت محیط های کاری مثبت باید از مدل هایی پیروی کنیم که با مدل های فعلی که حاصل از انقلاب صنعتی هستند تفاوت زیادی دارند. مدل های ایجاد انگیزه فعلی مثل «تئوری x» – که در دهه ۶۰ توسط داگلاس مکگرگور تعریف شد – یا استفاده از ترس برای کنترل محیط کار؛ در عصر انقلاب هوش مصنوعی دیگر برای ساخت محیط های کاری موثر کار نخواهند کرد.
استفاده از سیستم های طبقاتی، مدیر های خود بزرگ بین یا نخبه گرا؛ نمی تواند تفکر سطح بالا، خلاقیت و مسئولیت پذیری احساسی را در انسان ها به سطح بهینه برساند. انقلاب هوش مصنوعی بسیاری از کسب کار ها مجبور به استقبال از این واقعیت خواهد کرد.
در بیش از ۳۰ سال گذشته، هشت پروژه تحقیقاتی بزرگ در زمینه تجارت سعی در نمایان کردن مشخصه های مشترک تجارت های پربازده و پایدار داشته اند. نتایج این تحقیقات با یافته های علمِ یادگیری تطابق دارند. بنابر این، ما «راز» ساخت یک محیط کاری انسان گرا، با جو مثبت و با بازده بالا را می دانیم و می توانیم بر ماهیت طبیعیِ انسان در تفکر و یادگیری غیر بهینه غلبه کنیم. مثل بقیه مسائلی که در تجارت وجود دارند؛ این جا هم تئوری ها و مفاهیم ساده می نمایند اما چالش واقعی در به اجرا درآوردن آن ها به شکل روزمره است.
شرکت هایی مثل پیکسار، گوگل، استارباکس و بسیاری دیگر، توانسته اند با فراهم کردن سرگرمی های احساسی بین کارمندان؛ به بازدهی بالا برسند. آن ها این کار را با رعایت کردن نیاز های پایه کارمندانشان از نظر: خود مختاری، رشد فردی، کار و روابط با معنا و صادقانه، مسئولیت پذیری متقابل بالا، شایسته سالاری فکری، اعتبار سازی، کاهش سلسله مراتب های اداری و یادگیری دائمی به انجام رسانده اند. با این روش است که یک کمپانی مدیریت سرمایه گذاری مثل Bridgewater می تواند «متفکر مستقل» تربیت کند و گوگل می تواند کارمندان خلاق و باهوش بپروراند.
بنابر این می توان باور داشت که انقلاب هوش مصنوعی، مدل های مدیریت و رهبری فعلی را که از انقلاب صنعتی برخواسته اند؛ با چنان قدرتی منسوخ می کند که محیط های کاری آینده در مقابل نمونه های امروزی خود؛ مثل ماشین دربرابر درشکه به نظر خواهند رسید. مدل کاری مورد نیاز، باید انسان گرا تر، شدیدا سرگرم کننده و با جو احساسی مثبت طراحی شود.
ساخت چنین محیطی بسیاری از کسب و کار ها را مجبور خواهد کرد که تغییرات جدی ای در فرهنگ کاری، مدیریت و دیدگاهشان در مورد جایگاه کارمند در سازمان اعمال کنند. در این محیط ها؛ به کارمندان به عنوان ماشین های قابل خرید و فروش یا «بهایی برای سودآوری» نگاه نخواهد شد.
برای بهینه تر کردن کارایی انسانی، بیشتر تجارت ها باید خود را در غالب تیم های کوچک یا حتی کسب و کار های کوچک تری که برای یک هدف واحد کار می کنند؛ سازمان دهی کنند. به این ترتیب انسان ها می توانند با یکدیگر ارتباطات صادقانه و مبتنی بر همکاری شکل دهند. برای مثال، کمپانی W.L Gore که بسیاری از قطعات مورد نیاز در صنایع مختلف را تولید می کند؛ بیش از ۱۰ هزار کارمند دارد اما آن ها را در تجارت های کوچک تر با حدود ۲۵۰ کارمند دسته بندی کرده است.
هر کدام از این واحد ها از تیم های مختلفی تشکیل می شوند. هر فرد یک مربی دارد که مسئولیت رساندن او به رشد فردی را برعهده دارد. به همین ترتیب، در کمپانی Bridgewater که بزرگترین و یکی از موفق ترین ها در نوع خود است؛ هر مدیر فقط هفت نفر را به طور مستقیم در زیر دست خود دارد. این مساله باعث می شود که ارتباطات عمیق تری بین افراد شکل گرفته و افراد بتوانند بازخورد لازم برای رشد، پیشرفت و ادامه دادن کار زیاد را از یک دیگر دریافت کنند.
از نظر منابع انسانی، ماموریت از مدیریت منابع، به رشد دادن افردا تغییر خواهد کرد. قابلیت های انسانی ای که باید در عصر انقلاب هوش مصنوعی، برای تکنولوژی نقش مکمل ایفا کنند؛ در طبیعت ما وجود ندارند. تفکر انتقادی و خلاقانه سخت است. همچنین مشکل است که احساساتمان را به گونه ای مدیریت کنیم که در همکاری ها، جنبه دفاعی به خود نگیریم. از این رو تمام کارمندان برای این که به متفکر، شنونده، همکار و علمآموزان بهتری تبدیل شوند؛ نیاز به مربی هایی خواهند داشت که به طور شخصی پیگیر رشد عاطفی، هوش اجتماعی، آگاهی، اعتبار، فروتنی و روحیه یکدلی آن ها باشند. مدیریت ترس ها، تسلط به نفس و عدم استفاده از دفاع های عاطفی بی جا از دیگر مسائل مورد تمرکز هستند.
پس برنده های انقلاب هوش مصنوعی کسب و کار های پربازدهی خواهند بود که اولا، بتوانند با ساخت سیستم مناسبی از فرهنگ، ساختار ها، رفتار های مدیریتی، ارزیابی ها و پاداش های کاری، محیطی انسان محور با جو عاطفی مثبت برای کارمندان خود فراهم کنند و دوما، در پروسه های روزانه خود بهترین برنامه های فکری، یادگیری، شنوندگی، همکاری و بازخوردی را گنجانده باشند.
جنبه ضد و نقیض انقلاب هوش مصنوعی این جاست که در عین حال که بسیاری از مشاغل با ماشین جایگزین خواهند شد؛ کارفرمایان مجبور خواهند شد که محیط های کاری را انسانگرا کنند. چرا که از نظر استراتژیک؛ محیط های کاری «باید» بتوانند انسان را برای کار بهینه در کنار تکنولوژی آماده کنند و همانگونه که توضیح داده شد؛ این کار تنها با انسان محور تر کردن محیط های کاری ممکن خواهد شد.
این نوشته از ادوارد هِس، استاد مدیریت اقتصادی، مدیر موقت دانشکده تحصیلات تکمیلی اقتصاد Darden است و نویسنده کتاب «بدان یا بمیر: استفاده از علم برای ساخت سازمانی پیشرو در علمآموزی» است.